می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صبحت از تو میشود نه از ترس حضورت نیست ،
از آروزی به تو رسیدن است ، از شاید ها و باید ها
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو آرامش یافته ام
كه هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو امنیت را احساس كرده ام
كه در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس كرده ام
كه در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست
پس امانم بده
كه تا ابد در دل این زیبایی
آرامش یابم
هستند ڪسانی ڪه از شدت دلتنگی
به ڪُما رفته اند حرف نمی زنند
راه می روند
نفس می ڪشند
ولی چیزی حس نمی ڪنند
فقط فڪر می ڪنند و
فڪر می ڪنند و فڪر می ڪنند
چه مشکلی وبتون داره باز نمیشه
سکوت مقابل خداوند چقدر زیباست
هرگاه احساس کردی که خداوند در کنارت است
سکوت کن تا صدای آرامش بخش او را بشنوی
خدای ما خیلی آرام صحبت می کند و برای شنیدنش باید س
ر تا پا گوش باشی محبت مثل سکه ای است که اگه افتاد تو قلک دلت دیگه در نمیاد اگه بخوای درش بیاری باید دلت رو بشکنی .
این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !
تــــــــو بنویس ...
از دلتنگی هایتــــــ، از دردهایتــــــ ، از حــــرف هایت ...
از هرچه دلتـــــ می گوید !
بنویس برایـــــــــم...
اخرین کسی که...
و آخرین کسی که در قلبم نشست ، بدجور دلم را شکست …
و آخرین بوسه ای که بر روی لبانم نشست ، احساس کردم تنها هوس است !
و این اولین اشتباه بود ، که بی خیال تو نشدم ، باز هم از التماس ها و بی قراریها خسته نشدم
و این اولین گناه من بود ، که صدها بار به آغوش تویی آمدم که فکر میکردم پر از عشق است
پیش خود میگفتم تو زلالی مثل آب ، هر چه غم است با تو میرود زیر خاک
رفتم زیر خاک و آب گل آلود به من رسید ، ریشه کردم و همه برگهایم خشکید !
و این آخرین غروب من بود برای کسی که صدها بار طلوع کردم !
و آخرین کسی که در قلبم نشست ، درهای امید را بر رویم بست، شدم اسیری در قفس ،که حتی رنگ آسمان را هم نمیبیند ،
که حتی نمیتواند دستان اسیری مثل خودش را بگیرد ، یا اشکی را بر چشمان کسی ببیند
تا به این خیال که مثل او دلشکسته در این دنیا است به زندگی امیدوار شود..
و اولین کسی که در قلبم نشست ، مثل همان آخرین کسی بود که قلبم را شکست ، و اینگونه هر که آمد به قلبم مثل تو بود ،
همه حرفهایش ، حرف تو بود ، نگاهش به رنگ چشمان تو بود ، گرمای تنش به گرمی هوس بود !
در این دو روز دنیا رنگ عشق را ندیدم ، هر چه بی وفایی دیدم طعم وفا را نچشیدم ، بارها شکستم و افتادم بر زمین ،
اما با همان حال خرابم سینه خیز راه خودم را میرفتم و کسی نیامد دستانم را بگیرد مرا از زمین بلند کند!
و آخرین کسی که در قلبم نشست ، تو بودی و رفتی و باز هم دلم شکست ، اینبار نه از غم رفتن تو ، باز هم از غم شکستن یکی مثل تو…
وقتی که ترکم کردی از خود بی تاب شدم …
در خود شکستم من ، از خواب بی خواب شدم …
آخ چی می شد که عشق تو عشقی دروغین نبود … دوست دارم گفتنه تو وعده ای شیرین نبود …
وسوسه های تو نگاهت منو به دامت انداخت … رنگ قشنگه اون چشات کار دل منو ساخت …
آی که جدایی واسه من لحظه آخرم بود … رفتن تو برای من شکست باورم بود …
تو که رفتی ولی عشق میمونه … نفسهام اسم تو رو میخونه … عشق تو توی رگهام میجوشه …
دل من قدر تو رو می دونه … می دونه …
عاشق شذن برای تو بیهوده بود … هوس بود … برای تو عمر وفا کوتاه تر از نفس بود …
میونه عشق های خدا عشق تو شد نصیبم … مگر گناه من چی بود که دادی تو فریبم …
مگر گناه می چی بود ؟
در آغوش خودم هستم...
من خودم را در آغوش گرفته ام !!
نه چندان با لطافت !!
نه چندان با محبت !!
اما............
وفادار..........وفادار............!!!
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم !!
با خیال او ولی تنهای تنها میروم !!
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی....
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی...!!
مینویسم من که عمری با خیالت زیسته ام...
گاهی از من یاد کن...
اکنون که دیگر نیستم...........!!
تو از زیبا ترین نیلوفر من ، بخوان غم را تو از چشم تر من
بدان این روی زرد از دوری توست ، که سر بیرون زد از خاکستر من . . .
פـَــوآسَتــــ جَمــع بـــآشـב ...
ڪـﮧ בور ِ تـُـو وَ تَمــــآمـ ِ شآعـــــرآלּــﮧ هــآ رآ פֿـَـط פֿــوآهـَم ڪشیــــב ...!
اَگــــر بـآ آمـَــــבלּ ـَتـــــ ...
او ...
פـَـتّــی یڪــ "سـُـــرفــــﮧ" ڪُنــــב ...!!
بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!)
آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی
آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...
هـیـچ نـگـویـد! هـیـچ نـپـرسـد...
فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...
ايــــــن شعــــــــر ها بروند بــــــه جـــهنم
مــــن مجـــــنون آن لحظـــــه ام كـــه
قلبـــــــت زيـــــــر ســــرم دســــتو پا بــــزند
میدونم واســت یــکی شـد بودن و نبـودن من
میدونم دوســـم نـداری مـثـل روزای گـذشته
من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته
امـا روح من یه دریـاست پره از موج و تلاطم
ساحلش تویی و مـوجاش خنجر حـرف های مـردم
آخ که چه لـذتی داره نـاز چشمــاتو کـشیدن
رفتن یه راه دشــوار واسـه هـرگـز نرسیـدن
از راه میرسی و مرا تازه میکنی.
همراه تو هزار عشق از راه میرسد
همراه تو بهار…
بردشت خشک سینه من سبز میشود.
وقتی تو میرسی….
در کوچه های خلوت و تاریک قلب من …
مهتاب میدمد…
وقتی تو میرسی…
ای آرزوی گم شده بغض های من…
من نیز با تو به عشق میرسم…