کِــه یـــاد تــو را بــا خــود بِبـــرد ...
یــــــا نـَـه ...
نــَــه ...
یــــــاد تــــو بـــاشــد ...
مـَــــــــرا بـــــــا خـــــود ببـــــرد..
هــَـر روز دیــوانــه تــَـر از دیــروز!
وهـیـچـکـَـس نــمے دانــَـد:
پـُـشـتـ ایـטּ دیــوانــگـے و سـَـرخـوشـے!!
چــه دردے را پـنـهــاטּ کـَـرده ام...
همکلاسی غم های منـــ
چه زود گذشت ترم باهم بودن
شاگرد اول عشق تو شدی و من
باز هم مشروط چشمــــانت شدم
گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد
که بیاد تو تنهاییم …. و من اجازه ندم !
و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه
مگه من مردم که تنها بمونی … !
قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود...
با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...
اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود
زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی
و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند
گناهی ندارم ولی قسمت اینه
که چشمای کورم به راهت بشینه
برای دله من واسه جسم خستم
منی که غرورو تو چشمات شکستم
سر از کار چشمات کسی در نیاورد
که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد
برای دل من واسه جسم خستم
منی که غرور رو تو چشمات شکستم
واسه من که برعکس کار زمونه
یکی نیست که قدر دلم رو بدونه
گناهی ندارم ولی قسمت اینه
که چشمای کورم به راهت بشینه
هنوزم زمستون به یادت بهاره
تو قلبم کسی جز تو جایی نداره
صدای دلم ساز ناسازگاره
سکوتم به جز تو صدایی نداره
تو خواب و خیالم همش فکر اینم
که دستاتو بازم تو دستام ببینم
ولی حیف از این خواب پریدم
که بازم با چشمایه کورم به راهت بشینم
سر از کار چشمات کسی در نیاورد
که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد
برای دل من واسه جسم خستم
منی که غرور رو تو چشمات شکستم
می دونی چرا وقتی میخوای بری تو رویا چشمهات رو میبندی؟
وقتی میخوای گریه کنی چشمهات رو میبندی؟
وقتی میخوای خدارو صدا کنی چشمهات رو میبندی؟
وقتی میخوای کسی رو ببوسی چشمهات رو میبندی؟
چون قشنگ ترین لحظات این دنیا قابل دیدن نیستن !
مـن و تــو
عـشــق را
در رنگـ چـشمـآن هــم معـنـآ مے کنیـم
عـشـق بـرآے من سـبز
و بــرآے تـو
سیـآه ...!
گاهی....دلم تنگ میشود...
برای آنهمه احساس خوشبختی...
دلم تنگ میشود برای آغوش گرمت...
دلم تنگ میشود برای تالاپ تولوپ های قلبهایمان وقت دیدار...
برای قشنگی نگاهت...
برای بیکرانگی آغوشت....
برای دستان قوی ات...
کاش ...بودی....
در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ،
بگذار در گوشت بگویم
” میـــخواهــمــــــــت ” …
این خلاصه ی ،
تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست …!!!
آدم هـا می آینـد زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد ..
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو آن هـنگـام آغـاز می شـود
کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
می گویی: دوستت دارم
و من به کبوتری تشنه بدل می شوم
که به کارد گلوگاه اش عاشق است…
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ از من فاصله بگیر …. ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ طعم صداقتت ! را چشیده ام تعریفی نداشت لعنتــــی!!. لطفا کمی دروغ بگو شاید دروغ هایت, صادقانه تر باشد… ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ خسته شدم از آدمایی که می گن: “تو خیلی خوبی” ، “من لیاقت تو رو ندارم” بی لیاقت های عزیز ! حداقل واسه دلیل رفتنتون یه ریزه خلاقیت به خرج بدین .. ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ خورشید هم خیانت میکند این روزها صبح ها دیرتر مى آید وعصرها زود مى رود! ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ آدمهای تنهایی رو می شناسم که همه ی دلیلشون برای تنهایی ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم دست نوازش بر سرش میکشم، میگویم: غصه نخور، میگذرد… برای دلم، گاهی پدر میشوم خشمگین میگویم: بس کن دیگر بزرگ شدی … گاهی هم دوستی میشوم مهربان دستش را میگیرم، میبرمش به باغ رویا … دلم ، از دست من خسته است… ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ یه خیابونایی… ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ نـــه ایـــــنکــــــــه زانـــــو زده باشــــم نـــــــــه فــــقـــط تـــنهــــــایـــــــــــى ســـــــنکیــــــن اســــــت ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ساکت نیستم ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ این روزها قلب هر کسی را ﻧﺸﺎﻧﻪ بگیرید تیرتان ﺑﻪ ﺳﻨﮓ میﺧﻮﺭﺩ… ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ پایان سریال دروغ هایت بود و چه ساده بودم من!!
هر بار که به من نزدیک می شوی
باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت
از من فاصله بگیر ….
خسته ام از امیدهای کوتاه … !!!
نگرانی از تنهاتر شدن است!!!!
یه عطرایی…
یه آهنگایی…
یه تکیه کلامایی…
یه لباسایی…
یه کارایی…
یه روزایی…
یه پارکایی…
یه فیلمایی…
یه عکسایی…
یه…
اینا شاید هیچی نباشن،اما گاهی خیلی عذاب آورن برای
یه آدمایی!!!
لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام ِ من
تاول زده
از آشی که نخورده ام
آخرین لبخندت…..
که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم…!!
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
چه کسی میگوید که من هیچ ندارم…؟
من چیزهای با ارزشی دارم ….!
حنجره ای برای بغض …
چشمانی برای گریه…
لبهایی برای سکوت…
دستهایی برای خالی ماندن…
پاهایی برای نرفتن….
شبهایی بی ستاره….
پنجره ای به سوی کوچه بن بست…
و وجودی بی پاسخ…..
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد
لال می شوی…
دلخوشی من، رنگین کمانی است که از گیسوان باران خورده تو تا صحن مه آلود چشمانم پل می بندد.
دلخوشی من، کشف نجیب لبخندهای توست. کشف خلسه های مرموزی که گمنامی ات را ابدی می کنند.
دلخوشی من، دل بریدن از نگاههایی است که به آینه ها ختم نمی شوند و تکفیر گیسوانی است که با اقاقی های وحشی بافته نشده اند.
دلخوشی من، خواب های زلالی است که از پنجره و پرنده پر است و من پا به پای چشمانی غریبه می بارم. نم نم ولی وحشی
خواب هایی که خواب هیچ کس را آشفته نمی کنند و هیچ نگاه هراسانی را به در نمی کوبد. خواب هایی که پر از آوازهای نخوانده، پر از نخل هایی است که سرسبزی را می فهمند، پر از زخم هایی است که هیچ وقت شکوفه نمی دهند.
خواب هایی که در آن هیچ چشمی دلواپس گم شدن نیست. خواب هایی که عشق حرف مشترک نیست.
دلخوشی من، این است که در شبی آفتابی پا به پای باران، با ضرباهنگ چشمان تو ببارم، تا ناگهان گل دادنت را به نماز بنشینم، یا هر روز از چشمانت کشف کنم که عشق فقط بهانه ای است برای نماز آیات من، تا در بارش گیسوانت با گلویی از ربناهای شعله ور سربلند شوم
دلخوشی من، یک شعر عاشقانه است. یک شعر عاشقانه برای رقصاندن من کافی است. یک شعر عاشقانه که در آن باد، گیسوانت را بگریاند.
یک شعر عاشقانه که در آن عشق فقط از لبان خدا لبخند می شود. عاشقانه ای که در آن بدون حضور آبی خدا نشود به چشمان عاشقت اقتدا کرد. یک شعر عاشقانه که در آن تو .... .
دلخوشی من، این است که هر روز دستانم را در بی برگی کوچه گم می کنم ، تا از زبان پائیز پیراهنت بشنوم که چه کسی شب های مرا طولانی کرده است و چه کسی خاکستر دریا را در نگاهم پاشیده است.
دلخوشی من ، این است که هر روز تاوان آینه را می دهم و هر روز می پرسم چه کسی تاوان دلتنگی ام را ... هر وقت دلتنگی ام گل می دهد. آیته ترک بر می دارد. آینه که شکست
تو در مقابلم قد می کشی با چشم هایی گنگ ولی زلال. شاید مشکی ساده، شاید.
اگر نگاههای روبه رو زبان ساده ام را بفمند، دلخوشی های تازه ام کم نیستند ...
یک روز می بوسمت!
پنهان کردن هم ندارد. مثل احساسات تو نیست که مخفی شان می کنی،
یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود،
مثل نجابت چشمهای تو است ،
وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند.
عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود…
یک روز که باران می بارد ،
یک روز که چترمان دو نفره شده ،
یک روز که همه جا حسابی خیس است ،
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،
آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،
آهسته ،
می بوسمت…
اگر جمله ی دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست؛
اگر جمله ی دوستت دارم راضی كننده و تسكین دهنده قلبهاست؛
اگر جمله ی دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست؛
اگر جمله ی دوستت دارم پایان همه جدایی هاست؛
اگر جمله ی دوستت دارم كلید زندان من و توست؛
پس با تمام وجود فریاد می زنم..... دوستت دارم.
درفرودست اکنون، کفتری می میرد در همان آبادی،
کوزه از آب تهی است آب را گل کردند…
آن سپیدار بلند، که فلان رود روان، از کنارش میرفت،
زرد و قامت کج و پژمرده شده،
دگر آن درویش هم، دلش از اینهمه ناپاکی این آب روان، بخروش آمده،
اما … خاموش است،
تا مبادا که همان خشکه نان هم ز کفش بستانند،
در مصاف گل و لای، رود زیبا خجل است، گویی…
زشتی دو برابر کند این آب کنون،
آب را گل کردند…
حرمت عشق شکستند، ناله از من بربودند،
مستی از من بگرفتند، آب را گل کردند…
چه گل آلود این آب، و چه ناپاک این رود،
تو به ما گفتی: مردم بالادست، چه صفایی دارند،
غنچه ای گر شکفد، اهل دهباخبرند،
و تو امروز کجایی سهراب؟!!
تا ببینی، که همان مردم بالادست،
ز صفا عاری و از عشق تهی میباشند،
چشمه هشان بی آب… گاوهاشان بی شیر…
دهشان بی رونق، ساکت و خاموش است،
دگر از غنچه شکفتن خبری نیست،
مردم بالادست، همه در ماتم و اندوه نشستند اما…
کدخدا در خانه با زنش میخندد، آب را گل کردند…
تو نبودی سهراب، آب را گل کردند…
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند…
وای سهراب کجایی آخر؟……
زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقایق کردند..
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند,
همه جا سایه ی دیوار زدند…
وای سهراب دلم را کشتند…..
اي سهراب کجايي که ببيني حالا
دل خوش مثقالي است
دل خوش ناياب است
تو سوالت اين بود
دل خوش سيري چند
من سوالم اين است
معدن اين دل خوش
تو بگو اي سهراب
در کدامين کوه است
در کدامين صحرا در کدامين جنگل
همه ایـن روزهـا کـه گــذشـت
درد بود، ولی درمانشان کارا نبود!
یـاد تـو بود، اما خودت نبودی
نبودی و این درد بیداد میکرد، امان میبرید و تو باز نمیامدی ؟!
انگار هیچ حسی صدای ناله های مرا به تو نمیرساند!
گفتند درد را صبوری کن ..... صبوری کردم،
انگار نمیدانستند درس صبوری را از برم!
من مدتهاست صبوری میکنم نبودن ها و نخواستن های تو را
انگار حتی دلت نمیخواست این درد آرام بگیرد!
که خود میدانی اگر تو میخواستی،
با تو همه دردها رفتنی میشدند
درمان درد تو ... من نبودم!
اما درمان درد من .... تویی ...
ای همه انانی که با سکوتم مرا
به خیالتان هم راهی نداده اید
ای همه کسانی که با سخنم تنها گذری
پوچ از وجودم کردید
ای تمام شما ها که به نام ادمیت بر من جهل گفتید
ای تمام انسان هایی که جز شرمساری
بر پیکر تهی خویش به نام عشق سخن گفتید
خدا حافظتان باشد
ای تمامی یارانی که به نام یاری غریبه بودید
و تمام کسانی که به نام دوست دشمنی کردید
و ای تمام عاشقانی که به نام عشق
بر من برچسب هوس چسباندید
و چون خاکی فرومایه شخمم زدید و به دست کویر سپردید
خدا حافظتان باشد
که اگر این شما پاکان پوک نمی بودید
من خود نمی دانستم کدامینم در میان اشفتگان
بر جهالت خویش یا بر کلامی به نام مهر
عهدی با شما بستم که در کودکی هزاران بار
با قهر کردن هایتان باید می فهمیدم
این دنیا بر عهد نیست
من تنها از انچه خرسندم که
تنهایی است
و نه جدایی
که جدایی است که مرا محکوم به ترک باغ کرده است
ای همه کسانی که مرا به نام نادان نام گذاردید
من می روم و تمام رهایی ام این است که تنها می روم
تنها با وجود بارانی بودن تنهایی
خدا حافظ
باران تو هم ترک من کردی
من دگر چگونه بر تنهایی بنگرم که او هم با رفتنت رفت
و این بار ماندم بی اسمی به نام من
بی تنهایی
بی بارانی که مدام بر سرم بکوبد
بی انچه دارم و ندارم
ماندم چون صفحه ای سفید
که تنفر را از خط خطی شدن دارد
چون جویی که تنفر از اب دارد
چون ابری که تنفر از اسمان دارد
چون جاده ای که تنفر از عبور دارد
چون سخت ترین مبهوتی در کویر
و چون مرگی که به نیستی برود
و این تنها نقطه رهایی من است
مرگی که مرا به فنا دهد
نه به عالمی دگر
که خسته از همه خستگی و خوشی هایم
به عشق به فنا قسم
خدا نگه دارتان باشد
که بی انکه کسی مرا نگه داری باشد
به نیستی به فنا می روم
اری با همه تکراری بودنش این کلام را
به تعداد نفس هایم تکرار میکنم
مرا ببخش
که گاه وبیگاه دلم هوای ترا می کند!!
مرا ببخش
که چشم هایم، هنوز منتظر است تا تو بیایی...
مرا ببخش
که یادداشت های روزانه ی صفحه ی دلم
با مداد خاطرات تو نوشته می شود..
مرا ببخش که هنوز
دیوانه وار دوستت دارم...
مرا ببخش که وقتی سرم داد زدی که برو
که نمیخواهمت ماندم و نرفتم...
مرا ببخش که تو را با دیگری عوض نکردم
مرا ببخش که ماندم و شکستم اما تو را نشکستم
مرا ببخش که دوستت داشتم و دارم...
مرا ببخش که رفتن را بلد نبودم...
گفتی از دوست داشتنم از عشقم
از بودنم اذیت می شوی...
خنده دار است آخر این روزها همه در به در عشق اند
و تو فراری از آن...
باشد سعی میکنم آنجور باشم که تو میخواهی
دیگر نه تماسی نه دل تنگی
آری ! اینجور بهتر است.
همان می شوم که تو میخواهی
نه! یادم نبود که تو مدتهاس مرا نمیخواهی
به هیچ شکلی مرا نمی خواهی...
مرا ببخش که اینگونه به تو دل سپردم و از تو نوشتم...
مرا ببخش که مثل تو نبودم و تلخ و سرد
مرا ببخش...
وزنم را زمین نمی پذیرد
دائماً بی تو در هوا معلقم...
میبینی؟...
حرفهایت بی محابا مرا به سویت میکشد
افکارت...حتی لرزش قلبت را می فهمم...
من آماده ام... همیشه ... هر لحظه
برای به تو رسیدن
هر سدی را رد خواهم کرد
کافیست در گوشم زمزمه کنی
با تو خواهم ماند.
لعنت به دوری و دلتنگی
لعنت به دنیایی که مرا از نگاه فیروزه ای چشمانت به دور انداخته
لعنت به دنیایی که حسرت لطافت اطلسی دستانت را نثارم کرده
لعنت به این دلتنگی
دارم نفسهای آخر را بی تو میکشم . .
کجایی ؟؟
نفس کم آورده ام
نجاتم بده
کمی نفس
کمی زندگی
کمی بودنت را نثارم کن
و نجاتم بده . .
چند سال از امشب بگذره تا من فراموشت کنم؟
تا با یه دریا تو خودم خاموش خاموشت کنم
بعد از اینا تنهایمــو با قلب کـی قسمت کنـــم؟
واسه فراموش کردنت باید به چی عادت کنم؟
تو باید از من رد بشی، من باید از تو بگذرم
کاری نمی تــــونم کنم باید بیفتـــــی از دلم!
ذهنم پــر از تو ، خــالی از دیگران است ...
اما کنارم خــالی از تو ، پــر از دیگران است ... !
حکـــــایـت |
حکـــــــــــــــــــــایت ِ من… حکایت کسی بود که عاشق دریا بود ;اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت… دلباخته ی سفر بود; اما همســـــــــــــــــــــفرنداشت... زخم داشت;اما ننالیـــــــــــــــــــــد… گریه کرد; اما اشک نریخـــــــــــــــــت… حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…پر از فریاد بود; اما سکـــــــــــــــوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود… حکایت کسی بود که زجر کشید ;اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد |