یک اعتراف!
من حتی سردیهاشو بیشتر از محبتو عشق یکی دیگه دوس دارم...
تو باش و هر چه خواهی کن فقط باش...
از شـــوق ِ بــى تــآبـيش بــرآى ِ ديــدآر !
اَز حــس ِ كــودكــآنه اَش بــرآى ِ آغـــوش !
اَز خجــآلَتــش بــرآى ِ بــوسـه گـــرفتن !
زَن بـــى دَليــل بـــَهــآنه نـمى گـــيرَد
شــآيد بهــآنه ى ِ دستـــان ِ گــرمى رآ دآرد
كـه دستــآنش رآ بگــيرد !!
رفتــآر ِ عــآشقـآنه ى ِ زَن رآ بــآيـ د اَز دلتنگـــيش فهـــميـد !
یادمان باشد
وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم
در برابرش مسئولیم...
در برابر اشکهایش
شکستن غرورش
لحظه های شکستنش در تنهایی
و لحظه های بی قراریش
و اگر یادمان برود
در جایی دیگر
سرنوشت یادمان خواهد آورد
و این بار ما خود فراموش خواهیم شد
يعني ميشود روزي برسدکه بيايي.....
مرا در آغوش بگيري....بخواهم گله کنم....
بگويي هيس.....
بگويي همه کابوس ها تموم شد....
ميخواهم امشب تا صبح "ديووانه ات" کنم.....!!
این روزها
هَمِه چیز ، بویِ تو را دارَد
آنقَدر زیاد که دوست دارم ...
رَگ هایَم هَم اِحساسَت کُنَند ...
به خدای احدو واحد عاشقتم.
تو رو خدا یه بار فقط یه بار دیگه
بهم فرصت بده.
من بهت احتیاج دارم.
تو فقط مال منی
تو رو خـــــــــداااااااااااااا
صبر کن تو رو خـــــدا بهم فرصت بده.
تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ….
از دلـتـنـگـی ام …
گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم …
خـوابـت را بـبـیـنـم …
مـیـفـهـمـی ؟!!
فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!
چقد سخته وقتی ازت میپرسه “ ناراحت شدی ؟ ”
اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره . . .
کاش کسی باشد تا بغضهایم را قبل از لرزیدن چانه ام بفهمد
کاش . . .
درد می کشد بغض . . .
وقتی اشک هم آرامش نمی کند . . . !
به سلامتی دختری که..............
وقتی عشقشو میبینه دلش پر میکشه بره بغلش ولی..................
نجابتش نمیذاره
به سلامتی پسری که حتی :که حتی یه بارم به خودش اجازه نداد دستش به عشقش بخوره ولی
پاش بیوفته دستاشو واسه عشقش میده
گاهی وقتـــا . . . یه نفـــر . . . باعث می شه که حس کنی . . .
چیزی که تـــو رو روی زمین نگه داشته . . .
جاذبه ی زمین نیست . . . / .
****
حــــق نداری احســـــــــــــاس دیگران رو به بـــازی بگیری ؛
فـــقـــط بـخــاطـر ایــنـکـــه :
هنوز تکلیفــت با احســــاس خـــودت معلوم نیست …/.
****
همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی
وقتـــی بغــــض میکـــُنی
وقتـــی دآغونــــی
وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ
انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :
"بیخـــیال"
****
هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم یادم می افتد
” دلـتـنـگی ”
هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست . . .
****
میان زمین و هوا، معلق..
بین ماندن و رفتن …
بین علاقه و عقل …
مانده بود سر در گم …
ای کاش خدا کاری کند برای انتخاب درست …
****
.زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد
****
زنجیر پشت در را نمی اندازم
شب بند را قفل نمی کنم
شاید نیم شبی
پشیمان و پریشان
با چمدانت برگردی
شاید با صدای افتادن
گلدان کنار مبل
از خواب بپرم و ببینمت
****
که مست شدم
ولی پست نشدم ...
دل کندم
ولی دل نشکستم ...
****
مــــرد
چــیزی داره بــه نـــام غـــرور
بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه
وگـــرنـه .. هـــزار بــار بــیشتر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره
بــاور نــداری ؟؟؟
آهـــنگــی غــمگـین تـر از صــدای گـریـه ی مــرد ســراغ داری ؟؟!
****
عشق نیست ،
ذوق نیست ،
اشتیاق نیست ،
همان دلتنگی بی پایانی است
که روزها دیوانه ام می کند !.
به او بگویید دوستش دارم،
به او که گل همیشه بهارمن است،
به او که قشنگترین بهانه برایبودن من است
وبه او که عشق جاودانه من است
, ” آینــــده ای ”خواهـــم ساخت که
” گذشتــــه ام ”جلویــــش زانــو بزنــــد …!
قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را بســــوزانم …!
برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود ,
آنـــقـــدر خوشبخت می کنــــم کـــــه ,
به هر روزی که جای" او" نیستی به خودت" لعنت "بفرستی
تلــــــــــــخ تـــــرين قسمت زندگی اونجاست که آدم به خودش میگه :
چی فکر میکردیم و
چـــــي شــــــــد...!!
زمانیکه پای تلفن باید ازش خدافظی کنی
اما...اما هنوز دلت میخواد صداشو بشنوی یهو میگی
راستی؟!
میگه: جونم؟
آروم میگی: دوستت دارم...
آخ...
که این چند ثانیه ی آخر دلت میخواد پرواز کنی.....!
هی لعنتی.......
اون طوریم که تو فکر میکنی نیست ...
شاید عاشقت بودم،روزی .....!
ولی ببین بی تو
هم زنده ام،
هم زندگی میکنم ...
فقط گاهی در این میان،
یادت ...
زهر میکند به کامم زندگی را ...
اصلا قرار نیست که سرخم بیاورم
حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهای تو مرهم بیاورم
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد که شعر مجسم بیاورم
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت...
میخواستم برای تو مریم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
ـ باران عاشقانه ی نم- نم بیاورم
کلّی قرار با تو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم
......
اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم
باعث شود به زندگیت غم بیاورم!!
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّم بیاورم!!
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیر سنگ هم شده٬ آدم بیاورم!!
بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت!
یا باز هم، بهانه ی محکم بیاورم!!