کاش میدانستی...
برای تو نامه نوشتن و پست نکردن...
چقدر اشک می برد...!
این همیشه نبودنت و با من بودنت...
قصه ی قشنگی ست...!
تو قشنگی مثل بارون ، من دلم پر از گلایه ست
هنوزم تو این هیاهو توی این بغض شبونه
من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
پشت پنجره هنوزم چشم به راهت می شینم
ای که بی تو خودمو تک و تنها می بینم
نفس هایم
بودنهایت را شیرین میکشد
با زمان قد می کشد
و تمام پنجره های دنیا
رو به تو باز میشوند
میبارم از چشم ماه
برای فصلهای تشنه ی باران
در چشمانت همیشه شعری برای نوشتن هست
برای طلوع چشمهایت که یخ دلتنگی هایم را آب کرده است
بوی پاییــــز می آید
بوی دلتنگـــــی های بیشتر
بوی دلســــردی ،
بوی رویا های ندیده
بوی تو ،
بوی من ؛
بوی عشق
مستی های پنهان !
بوی باران؛
بوی خواستن و نتوانستن
بوی رفتــــن می آید،
بوی رفتــــن می آمد،
بوی ماضی هایی که هیچوقت حــــــال نشد .
و همیشه استمراری بود!
بوی آرزو ،
بوی تنهاییــــــــــ!!
بوی پاییز !!
پسر در حال دویدن...
زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو! (شپلخخخخخ "صدای پس گردنی")
یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!!
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ!
.
.
.
.
.
دختر در حال راه رفتن…
دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای…
یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟
یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من!
من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!
می خوام بگم از گردش روزگار از عاشق معشوق از هرچی اینا بیزار
در نقطه ای از دنیا صدای معرفت میگه نرو بیا
از دختری که تموم زندگیش به فکر پسری که دوسش داره کم و بیش
یه وقت سلام یه وقت خداحافظ یه وقتی هم می کنه نازش
عاشق شد دخترک ساده دل چه ساده داد دل به دل
پسره یه روز با اینه یه روز با اون
دختره فکر می کنه دوسش داره از جون
یه عمر حسرت یه عمر نفرت یه عمر دروغ یه عمر سرش شلوغ
یه عمر بی خداحافظی یه عمری بی نیایش یه عمر حیف یه عمر کیف
یه عمر گریه و زاری یه عمر ناله و بی قراری
یه عمر میره اما اون هنوزم اسیره
اسیر یک نگاه سرد اون رفته ولی کسی باور نکرد
همه می گن اون یه صفایی داره اما دل من یه هوایی داره
درگیر یک دوستت دارم اسیر یک عاشقتم
شب ها میاد تو خاطرم ، ای کاش می شد تو خاطرم باهاش برم
چرا جواب نداد به سوالم چرا نگرفت پر و بالم
ای خدا برس به داد دلم ای خدا نذار به همین زودی برم
ای خدا بگیر دستاشو می خوام ببوسم عکساشو
این روزا ناز می کنه روشو برای غریبه باز می کنه
چشمات و باز کردی
دنیام زیر و رو شد
چشمات و بستی و باز
تاریکیام شروع شد
موهات کهکشونات
چشمات ستاره هاتن
منظومه های شمسی
جفت گوشواره هاتن
کی بین مهربونا
مثل تو مهربونه
نامهربونی با تو
بد نیست
بد شگونه
با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون
شب بود خسته بودم
چشام و بسته بودم
خورشید سر زد و من
پیشت نشسته بودم
چشمام و باز کردم
دیدم ازت خبر نیست
دیدم برام تو دنیا
از تو عزیز تر نیست
با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
عاقبت یکروز ما هم زین جهان پرمیکشیم
باده رفتن ز دنیا را همه سر میکشیم
بر کن و صد پاره کن این جامه کبر وریا
وقت رفتن ما همه یک جامه در بر میکشیم
لبخند که می زنم پیدایم می کنی
باران می بارد، تو از کنارم می گذری
فریاد نمی کشم که بازگردی
می دانم امشب این آسمان تاب ماه را ندارد
لبخند می زنم،
فراموش می کنم..
یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را
یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست
چشمهایت سیراب سراب
و نگاهم،
تاول زده از تابش تشنگی
برویم دعای باران بخوانیم .
تو با دل من
من با دل تو
باور کن با لبخند چترهایمان بر می گردیم
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،
که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .
و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .
هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .
و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
هنر نبودن دیگری
دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند و نه با اشک و افسون.
اما تمام اینها را هم در برمیگیرد…
تو نه ضعیفی و نه ناتوان، چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو میپسندد.
اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست .
خدا جونم ازت متشکرم به خاطر همه دوستای جدیدی که بهم دادی همشون خیلی مهربونن من خیلی دوستشون دارم خدا جونم این دوستای خوب ازم نگیر.ممنون که نظر میدین...